گروه اجتماعی خبرگزاری دانشجو؛ زمانه ما، زمانه قهرمانی دوربین است. دوربین، مردِ شماره ی یک تمام لحظات زندگی ماست. در همه جا حضور دارد و زندگی ما را تبدیل به صحنهی نمایشی کرده که بیش از زندگی، نیاز به بازی دارد. اینطوری، بازیگران هرچه حرفه ای تر باشند، بیشتر دیده می شوند و بیشتر دیده شدن مساوی است با زندگی بهتر داشتن! این داستان، فقط جلوی دوربین نیست بلکه عده ای هم سعی می کنند کارگردان شوند و با مهارت خودشان فیلم های بهتری بگیرند. با این روند، مادرها فقط جلوی دوربین به فرزندانشان لبخند می زنند، کارمندان جلوی دوربین کار می کنند، فقط وقتی دوربین باشد قوانین رعایت می شود، تشویق به کسانی تعلق می گیرد که دوربین تصویرشان را برمی دارد مثل سرباز راهنمایی و رانندگی که پسرک فال فروش را از گزند باران حفظ می کند یا تنها وقتی دوربین هست، تنبیه سخت تر می شود مثل زورگیری که دوربین ها شکارش کردند و حالا احتمالا حکمش اعدام خواهد بود!
زندگی خصوصی جلوی دوربین
نمایش دادن به همین جا ختم نمی شود. دوربین موجود بی رحمی است. هیچ اصولی ندارد و تنها می خواهد به هر قیمتی که شده لایک بگیرد و دیده شود. ذات دوربین، دیده شدن است. اگر کسی کلیپ های ساخته شده را نبیند، آن وقت هیچ ارزشی ندارند. برای همین باید جذاب باشند و به اصطلاح «کلیک خور». برای جذاب شدن یک کلیپ، دختری که در فلان شهرستان زندگی می کند یا پسری که در قلب تهران است، چه راهکاری دارند؟! مجبورند هر روز چیزهای جدیدتری به نمایش بگذارند. چیزهای جدیدتری که لزوما در حالت عادی کسی آنها را در معرض دید عموم نمی گذارد! ترقه بگذارد لای سیگار پدرش، از مادربزرگ نابینایش در حال زمین خوردن فیلم بگیرد، دخترش را بترساند، برادرش را در آب هل دهد، عصبانیت خودش را به اشتراک بگذارد یا از گریه ی بچه اش کلیپ جالب تهیه کند! یعنی ضعف های خودش، خانواده اش و دوستانش را که تا دیروز سعی می کرد بپوشاند، امروز برای دیگران ارسال می کند. برای جذاب شدن داستان، هر روز بر ضعف های تراژیک تر و به اصطلاح با سوتی بیشتر، دست می گذارد.
«نمایشِ خود» هر روز جنبه های عجیب تری پیدا می کند. ماه محرم سال گذشته در یکی از هیئات سینه زنی، مجری برنامه اعلام کرد که «فردا از صداوسیما برای پخش زنده می آیند. لباس های مشکی یک دست بپوشید و به دیگران هم خبر دهید تا شلوغ شود.» فردا، تلویزیون آن هیئت را پخش کرد. دوربین بالای سر جمعیت حرکت می کرد و احتمالا کسانی هم که آنجا بودند با خلوص نیت بیشتری سینه می زدند! با این نگاه، عزاداری هم تبدیل به یک حرکت نمایشی می شود. فرد با خود فکر می کند که از تلویزیون سینه زدنش را پخش می کنند و چه بهتر که در فلان هیئتِ رسانهایتر شرکت کند! دوربین به همه جا رسوخ کرده است. از خصوصی ترین لایه های زندگی تا عزاداری و سینه زنی و محرم. امروز جایی که دوربین نباشد، رسانه نباشد، چشم های دیگران نباشد، کار به ما نمی چسبد!
این عمق فاجعه نیست
افشاگری از وضعیت خانوادگی به شکل جوک ها و خرده روایت هایی در فضای مجازی نمود یافته است. اگرچه برخی از این موارد، بزرگ نمایی است و از اغراق مددگرفته شده، اما خیلی از آنها مسائل خصوصی یک خانواده است. فرد با این استدلال که «چه کسی می داند این جوک را من فرستاده ام یا چه کسی می داند که این تفکر متعلق به من است»، آن را به اشتراک می گذارد تا دیگران را بخنداند! همهی افراد، تبدیل به رسانه هایی شدند که باید توجه دیگران را به خود جلب کنند و این اتفاق هم با کمترین سواد و کمهزینه ترین شکل خود، روی می دهد. حد و مرز این افشاگری ها به هیچ وجه روشن نیست. تا وقتی که کلیک و لایک گرفته شود، این خودزنی ها ادامه دارد. چندسال پیش که یکی از سرکردگان سایت های مستهجن دستگیر شد، اعتراف هولناکی کرد. او خواهر و مادر خود را جلوی دوربین آورده و آنها را مجبور به انجام افعال منافی عفت کرده بود. اما این عمق فاجعه نیست.
وضعیت ترسناکی که پشت صحنه زندگی را جلوی صحنه می آورد، باعث بههمریختن روال طبیعی زندگی شده است. «اروینگ گافمن» جامعه شناس شهیر کانادایی معتقد است زندگی افراد شبیه یک صحنه نمایش پیش می رود. در جامعه بر اساس عرف و روال خاص آن زندگی می کنیم و سعی داریم بیشترین شباهت را با دیگران داشته باشیم. جلوی صحنه جایی است که ما نقش خود را ایفا می کنیم و تلاش می کنیم تایید دیگران را به دست آوریم. پشت صحنه، زندگی شخصی است که معمولا افراد در آن آزادانه به مسائل خود می رسند. ژست خاصی نمی گیرند و اگر ناراحت، خشمگین، خوشحال یا مهربان هستند، واقعیت آنهاست. خارج از صحنه جایی است که هیچ ارتباطی به صورت مستقیم با فرد ندارد و شخص، تنها ناظر آن است و خودش در آن بازی نمی کند. مثل نگاه کردن به عبور و مرور دیگران در خیابان.
خودکشی آنومیک
زندگی کنونی ما پشت صحنه و جلوی صحنه اش درهم آمیخته است. مرز مشخصی بین جلو و پشت صحنه نیست. از یک طرف این اتفاق میمونی است که افراد بخشی از ریاکاری و خودسانسوری را کنار زده و خود حقیقیشان را به نمایش گذاشته اند اما از سوی دیگر این اتفاق جنبه های پنهان زندگی را هویدا می کند و افراد به جای آنکه یک اجتماع را تشکیل دهند، تبدیل به مجموعه جزایری منفک از هم شدند. در اینطور شرایطی با پدیده ای مواجه خواهیم شد که فرد به هنجارهای اجتماعی احترام نمی گذارد و نوعی خودخواهی بروز و ظهور پیدا می کند. این شرایط را جامعه شناس فرانسوی، «آنومی» نام گذاری کرده است. آنومی به معنای بیهنجاری است. زمانی که شخص و جامعه به یکدیگر وابسته نیستند و جامعه چندپاره شده است.
«امیل دورکیم» در کتاب خودکشی اش که بیش از بیست سال برای تالیفش زحمت کشید، خودکشی را به چهار دسته تقسیم می کند. خودخواهانه، دیگرخواهانه، قضاوقدری و آنومیک. دوربین باعث شده که ارزش ها و هنجارهای مشترک اجتماعی شکسته شوند و شکل جدیدی از خودکشی در ایران سامان یابد؛ خودکشی دوربینیها. کسانی که بیش از آنکه مرگ یا زندگی برایشان مهم باشد می خواهند دیده شوند و مورد توجه قرار بگیرند. آنومی در جامعه کنونی که به وسیله دوربین یا به عبارت دیگر «رسانه های قدرتمند اجتماعی» شکل گرفته است، با دوربین نیز به زندگی افراد خاتمه می دهد. خودکشی افرادی در گروه سنی 13 تا 65 ساله در هفتههای اخیر بیانگر آنومی گسرش یافته در جامعه است.
سلفی با طنابِ دار
وقتی دختر 13 ساله دست به خودکشی می زند، نمی توان آن را حاصل فقر یا بیکاری دانست. این یک عرصه ی ابراز وجود است. خودکشی یک نمایش در برابر سایر نمایش های افراد است. یک نوع تفاوت قائل شدن بین خود و جامعه با خشن ترین و عریان ترین حالت ممکن. چند روز پیش در یکی از شهرهای شرقی، مردی خودکشی کرد که پیش از به دار آویختن خود، با طنابِ دار سلفی گرفت و در تلگرام فرستاد. اینجا دیگر بحث بر سر مشکلات نیست. می خواهد مرگش شجاعانه و عجیب باشد. می خواهد دیده شود. می خواهد تفاوت هایش را به شیوه ای جدید به نمایش بگذارد. خودکشی جلوی قطار مترو، یک مرگ طبیعی نیست. ایجاد عذابی ممتد برای دیگران و جلب توجه آنهاست. ابرازی خشونتآمیز که «چرا مرا نگاه نمی کنید؟!»
آخرین صحنهی دیده شدن برای افراد در گروه های سنی مختلف، خودکشی است. این همان صحنه ای است که می شود در آن دیده شد، کلیک خور شد و همچنان در صدر باقی ماند. یک مرگ به صورت پخش مستقیم؛ مرگِ زنده. مردم هم به جای کمک کردن به خیلی از این افراد، ترجیح می دهند فیلم بگیرند. انگار مقابل تلویزیون نشسته اند و یک سریال جنایی تماشا می کنند؛ عاری از احساس و خالی از دوستی. قدرت بلامنازع دوربین باعث شده تا خودکشی هم مکمل بخشی از پازل جامعهی آنومیک باشد.
یکدیگر را ببینیم
افراد وقتی هنجارهای جمعیشان از بین برود و تلاش کنند خود را به هر شکل ممکن اثبات کنند، به ورطه ای بی پایان می افتند که مانند مرداب هرچه بیشتر دست و پا بزنند بیشتر فرو می روند. نوجوان، جوان، پیر، زن و مرد تفاوتی باهم ندارند. هرکدام به دلایل مختلف می خواهند به آنها توجه شود. پیرمرد دوست دارد مورد «احترام» باشد اما وقتی که نیست، شروع می کند به شیوه ای دیگر خود را مطرح کند. کودک می خواهد «تشویق» شود ولی وقتی که تنها جلوی دوربین تشویقش می کنند، حس می کند که نیاز دارد هرچه بیشتر به دوربین، خود را اثبات کند و با خصوصی ترین مسائلش هم به جذب افراد می پردازد. جوان دوست دارد «تولیدکننده» باشد و دست به ساختن بزند و توجه ها را به خود جلب کند اما تنها با تولید «دابسمش» می تواند این توجه را به دست آورد و اینطور بیشتر به سمت لودگی، تمسخر خود و حتی کارهایی مثل خودکشی می رود. جامعه ای که هر روز ارزشهایش را قربانی دیده شدن می کند، راهی جز خودکشی برای دیده نشده ها باقی نمی گذارد.
اینجا صحنه ی نمایشی است که پشت صحنه و جلوی صحنه بهم ریخته و دیگر برای کسی فرقی ندارد که تو چطور می خواهی مخاطب و فالوئر و ممبر جمع کنی. باید به هر قیمتی از دیگران جذاب تر باشی. یک بازی باخت-باخت که تنها راه برونرفت از آن توجه واقعی به نیازهای اطرافیان است. پدر، مادر، همسر، فرزند، خواهر، برادر، همکار، دوست، همسایه و... نیاز دارند که از طرف شما دیده شوند. این یک نیاز واقعی است. واقعی تر از دوربینها.